چهارشنبه، ۳۰ مهر ۱۴۰۴
اولش رؤیایی بهنظر میرسه: بدون ترافیک، با لباس راحت، یه فنجون قهوه کنارت، و صدای موسیقی موردعلاقهت.
اما بعد از یه مدت، یه چیز عجیبی پیش میاد…
انگار کار و زندگی با هم قاطی میشن.
صبح بیدار میشی و قبل از اینکه حتی چشات کامل باز بشن، لپتاپ رو باز میکنی.
شب هم وقتی میخوای استراحت کنی، هنوز فکرت توی کاره.

Photo by Lesya Soboleva on Unsplash
خونه از یه پناهگاه آروم، تبدیل میشه به دفتر کاری بیپایان.
مرز بین “وقت کار” و “وقت زندگی” محو میشه.
نتیجه؟ خستگی، فرسودگی ذهنی، و یه حس دائم از «انگار هنوز تموم نکردم».
اما خبر خوب اینه که میشه دوباره این مرز رو برگردوند.
یه گوشهی خاص از خونه رو فقط برای کار انتخاب کن. حتی اگه فقط یه میز کوچیکه.
وقتی کارت تموم شد، از اون فضا فاصله بگیر. این یعنی ذهنت هم یاد بگیره “تموم شده”.
مثل وقتی میرفتی سر کار، یه روتین صبح و عصر بساز.
صبح لباس عوض کن، یه لیوان چای بخور و بعد شروع کن.
عصر هم لپتاپ رو ببند، چراغ اون میز رو خاموش کن و ذهنت رو از حالت “کار” بیرون بیار.
بعد از ساعت کاری، اعلانها رو ببند.
دنیا تموم نمیشه اگه ایمیل فردا جواب داده بشه.
به خودت قول بده آخر هفتهها یا عصرها، هیچ کاری باز نکنی.
یه مرز واقعی از “منِ حرفهای” و “منِ انسانی” بساز.
یه پیادهروی کوتاه، یه فیلم، یا فقط درازکشیدن روی تخت بدون موبایل، اینا تجمل نیستن؛ ضرورتان.
«اگر هر جایی محل کارت باشه، هیچجایی واقعاً محل زندگیت نیست.»
کار از خونه فوقالعادهست، اگه بلد باشی مرزها رو حفظ کنی.
ذهنی که بلد باشه “ببنده”، ذهنیه که میتونه با انرژی دوباره “باز بشه”.